۳ تا + امشب

ساخت وبلاگ
این مطلب رو خیلی وقت بود می‌خواستم برای وبلاگ بنویسم. توفیق شد امروز با هشتگ #از_حظی_که_می‌بریم برای گروه مادرانه بنویسم و ارسال کنم... از دوستان عزیزی که وبلاگ رو دنبال می‌کنند و دوستش دارند خواهش می‌کنم نمره بدهند به مطالب‌. بعضی‌ها که اینجا رو دوست ندارند و خودآزاری دارند و همیشه میان اینجا رو می‌خونند، نمره منفی میدهند. حداقل نمیگن چرا نمره منفی میدن که اگر می‌گفتند واقعا استقبال می‌کردم از همون نمره منفی. خلاصه دوستان، لطفا رای بدید :) روز قبل از عید فطر، قسمتِ ما شد که میهمان دامن پرمهر حضرت معصومه شویم. خانواده ما و دوست صمیمی‌ام؛ هر دو سه دختر داریم و این سفر را با هم همراه بودیم تا بچه‌هایمان با هم بازی کنند و مشغول باشند. بچه‌ها کل روز را بازی کردند و بعد از ناهار، مثل کتک‌خورده‌ها غش کردند. نزدیک عصر، دوستِ من، چند ساعتی با دختر کوچکش برای کاری به خانه‌ی مادرش رفت که در قم ساکن است. من بودم و پدرها و ۵ بچه... که بعد از بیدار شدن بچه‌ها قرار بود به سمت حرم روانه شویم.از بازرسی خیابانِ ارم که رد شدیم، دیدیم پدرها چند شیرینی برنجی دستشان گرفته اند تا به بچه‌ها بدهند. تازه آنجا بود که یادم آمد این بچه‌ها بعد از بیدار شدن، هیچ چیز نخورده اند! #مادر_نمونه ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 0:32

چند وقت پیش، به توصیه مامان، عضو یک کانال در ایتا شدم که توش یک خانم مذهبی با رویکرد دینی، توسعه فردی میگه. دیروز دیدم رضایت مخاطبینش رو گذاشته و نوشته: میگن اینجا اسمش فضای مجازی هست اما شما برای من از هر حقیقی ای حقیقی تر و واقعی ترید. میدونم اگر این جمله رو بنویسم دیگه خیلی از شما خواننده های وبلاگ؛ از من بدتون میاد اما میگم. صادقانه، من اصلا جمله بالا رو درک نمی کنم. اصلا نمی تونم به صرفِ اینکه شما خواننده های عزیز این وبلاگ، اینجا رو می خونید، یک ارتباط خیلی واقعی با شما برقرار کنم. نمی دونم چرا! من رو ببخشید. من می نویسم که نوشته باشم. شاید اقتضای نوشتن باشه. چون در این سال ها متوجه شدم اگر بخوام بنویسم که از شما تایید بگیرم، نتیجه اش میشه ننوشتن. دقیقا یه برهه هایی از عمر وبلاگ نویسی ام به همین دلیل کمتر نوشتم. از ترسِ شما. از ترسِ مذهبی هایی مثل خودم که با خوندنِ رنج و دردم، دیگه اینجا رو نخوندند و تیریپِ "اگه واقعا معنویت تو زندگیت باشه، نباید این حال و احوال رو داشته باشی"، گرفتند... اما معدود، خیلی معدود افرادی بودند که با من همراه موندند. و معدودتر افرادی بودند که وقتی با من همراه بودند، مثل پرستار ازم مراقبت کردند. من به این افراد مدیونم و تاثیراتِ حقیقی روی زندگیم گذاشتند و همیشه برام خیلی حقیقی و واقعی هستند. نه چون تایید گرفتم ازشون. نه فقط چون حالِ خوب بهم تزریق کردند. دقیقا به خاطر اینکه انگار خلاءهای من رو از نزدیک مشاهده می کردند و می کنند. انگار زندگی من رو فقط نمی خوندند، به عینه می دیدند. این آدم ها، یه جور ویژه ای برام ارزشمند بودند و هستند و حس می کنم حق به گردنم دارند. یکی از این افراد، آقای ن..ا هستند. یه بار ایشون به من گفتند که حدس می زنم م ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 0:32

یکی از خواننده‌های عزیز وبلاگ بهم پیام دادند که با خوندن مطالبم قلبشون به درد میاد و چندین بار تصمیم گرفتند دیگه نخونند، چون خودشون رو در نقش مادرم تصور می‌کنند و حرف‌های من در این وبلاگ رو، درد دل‌های عمیق شاید دختر خودشون... من به ایشون سلام می‌کنم و برای رنجش‌شون عذرخواهی می‌کنم. ولی می‌خوام بگم، این‌ها همه‌اش قصه شده برای من. نمی‌دونم حس می‌کنید یا نه، اما این حرف‌های من، دیگه از جنس حرف‌های یک دختر عقده‌ای و کینه‌ای  نیست. من می‌نویسم که شما حرف‌های یک عالم دختر در این سرزمین رو بشنوید. که رنج‌های اون‌ها رو حس کنید. همون‌هایی که موهاشون بیرونه و آرایش می‌کنند که در بیرون از خونه تایید بگیرند. همون‌هایی که وارد ارتباطات ناسالم میشن چون در ارتباط با والدینشون گره‌های کور دارند. چون وقتی همه‌اش به فکر امر به معروف و نهی از منکر کردن این دخترها هستیم، گاهی اصلا حواسمون نیست که ماجرا اصلا از جنس منطق و عقل نیست. دل! این دل رو باید به دست آورد. و من شانس آوردم که مامانم در حقم لطف کرد و من رو با قرآن آشنا کرد و در واقع لطف خدا بود. لطف خدا بود که من نشانه های زندگی‌ام رو جدی گرفتم و انتخاب‌های خوبی در مسیر تحصیل و ازدواج کردم و شاید بیشتر برام رقم خورد. خیلی‌ها از این چیزها محروم موندند و مشکلاتشون هنوز هم لاینحل باقی مونده. من خوشحالم که خوندن این مطالب می‌تونه اونقدر تاثیرگذار باشه و شما به نیت شنیدن حرف‌های دخترتون اون‌ها رو بخونید. من وظیفه دارم الان این حرف ها رو بزنم و امید دارم که روزی که خودم نیازمند تلنگر بودم، کسی این لطف رو در حقم انجام بده. مهم این هست که در روایت من از این ماجراهای قدیمی و جدید زندگی، راهی برای عبور، برای رشد و ارتقا و بالارفتن وجود داره. ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 0:32